مشکل کجاست؟؟؟
گاهی اوقات خواندن خطی، دیدن فردی، گذر حادثه ای، ... میشود جرقه ای!!! و همانند برقی از خواب میپراندت، که چه بیراهه میرفتی و بدتر آنکه با چه اطمینانی هم میرفتی بیراهه ات را. قسمتی شد پس از مدتها کتاب زیبای زنده یاد جمالزاده را تورقی کنم. گوئیا برقی در مغزم گذشت و امید اندکم را کم سو تر کرد!!! بارها به خود باورانده بودم در عین سخت باوری که این وطن روزی آباد خواهد شد. بیهوده گمان میکردم که بی تربیتی مردمان و بی اصول بودنشان و تظاهر و ریا کاریهاشان و خلاصه همه بی اخلاقیهاشان ریشه در ندانم کاریها و آزمون و خطاهای مسئولان تازه کار و بعضا ناوارد به کار بر حسب مقتضیات پس از انقلاب 1357 (1979) دارد. در جایی از کتاب خواندم که: " امروز درستی و راستی بی شعوری محسوب میشود. حس ملیت و قومیت و نوع دوستی جزو خرافات و اباطیل به قلم میرود و حتی محبت به فامیل و علاقه به زن و بچه و برادر و خواهر هم مورد تمسخر و مضحکه واقع گردیده است و یک مشت مردم بی مسلک و عاری از هر گونه مقدسات تمام مراتب عالی انسانی را از دست داده در قعر منجلاب خودخواهی و خودپسندی مثل مگسهای بال شکسته دست و پا میزنند ... اعتماد که پایه و اساس زندگی اجتماعی است از ایران یکسده دخت بربسته است. وزیر به روسا اعتماد ندارد؛ روسا به اعضا اعتماد ندارند، عارض به وکیل اعتماد ندارد، وکیل به قاضی ... و همه هم حق دارند" واقعا روزگار عجیبی است
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home